شهاب حسینی :
ای کاش مرجع همه تصمیمگیریهای عالم، و مرجع همه بینشها و نگرشها میشد «نهجالبلاغه»، از بابت ارادتهای مذهبی ِ آن نمیگویم، بلکه این کتاب واقعا یک شاهکار ادبی محسوب میشود.
به گزارش شبکه ایران، شهاب حسینی که این روزها مجموعه تلویزیونی "شوق پرواز" را روی آنتن سیما دارد گفتوگویی خواندنی با نسل امروز داشته که در آن از خوب و بد و زشتیهای زندگی و هنر صحبت کرده است. گفتوگویی که بیانگر این شاخصه است که وی بازیگری است که نه تنها هنر هفتم بلکه بیش از آن هنر انسان بودن و موفق بودن را فهمیده است.
بخشهایی برگزیده از این مصاحبه را در ادامه میخوانید:
نه گفتن به پیشنهادات باندبازیها و ....
خوشبختانه از زمانی که چاغالههای درخت کاری من درآمد همیشه یکسری پیشنهادات بوده، یک سری پیشنهادات هم به من شده که بروم داخل فهرست یکسری آدمهای خاص و باندبازیها و یک سری مسائل که من قبولش ندارم.
این "من" ِ لعنتی را باید حذف کرد
در معادلات من چی دوست دارم چی دوست ندارم را باید حذف کرد. مثل این است که یک مهمان به خانه من میآید، من نباید فکر کنم چی دوست دارم به او تعارف کنم، باید فکر کنم مهمانم چه چیزی دوست دارد. من نمیتوانم بروم با اصغر فرهادی کار کنم و بگویم من فلان نقش را دوست دارم. این "من" لعنتی را باید حذف کرد. بازیگری هیچ چیزی جز یک رسانا نیست. چون مبدا جای دیگر است ماخذ جای دیگر است و مقصد هم جای دیگر است. من این وسط یک سیم منتقل کننده هستم.
دادگاه خانواده و ماجرای تولید "جدایی نادر از سیمین"
ما و اصغر فرهادی در تمام مدت پیش تولید "جدایی نادر از سیمین" یک بار هم از جشنواره فجر صحبت نکردیم. یک بار از جشن خانه سینما که این فیلم قرار است به کجا رود حرف نزدیم. در مخیلهمان نمیگنجید اکران جهانی اصلا در ذهن ما نبود. اصغر فرهادی نیامد بگوید میخواهم یک فیلمی بسازم که رکورد خودم را بزنم. یک ویدیو پروجکشن برای ما از یک دادگاه خانوادهای پخش کرد گفت بیایید ببینید مردم چه مشکلاتی دارند ضمن اینکه دیدن این صحنهها یک چیزهایی را به آدم میدهد. ما وقتی آن پروجکشن را دیدیم غصه خوردیم، حالمان بد شد. از خودمان هم رنجیدیم. پیش خودم فکر کردم مردم چطوری زندگی میکنند و ما میآییم هزار تا اشکال از زندگیمان میگیریم، غصه مردم را خوردیم حالمان برایشان بد شد و تصمیم گرفتیم گوشهای از این گرفتاریهایشان را که خیلیهایش خودخواسته نیست و محصول جامعه است نشان بدهیم.
نادیدنیهایی که باید برای خودم محفوظ بماند
یک نفر به من گفت آقای حسینی میخواهم شما را ببینم، گفتم امرتان چیست؟ گفت همینطوری میخواهم همدیگر را ببینیم؟! در جواب گفتم تمام دیدنیهای من در سینما و تلویزیون عرضه میشود. تمام آن چیزی که آنجا نیست نادیدنیهایی است که باید برای خودم محفوظ بماند.
در کافه قهوه و بستنی سرو میشود نه شهاب حسینی
بعد از تاسیس "کافه هنر" خیلیها به من گفتند چرا خودت در کافه نیستی؟ آخه من که سیرک باز نکردم که خودم را به نمایش بگذارم. در کافه قهوه و بستنی سرو میشود نه شهاب حسینی. من کافه را احداث نکردم که خودم را به نمایش بگذارم. خدا شاهد است اگر لازم نبود که در جشنهای سینما شرکت کنم، به هیچ وجه حاضر نبودم در این مراسم شرکت کنم، دوست ندارم در فضاهای عمومی و این جور مراسم شرکت کنم. ترجیح میدهم ارتباطم با مردم در طی روال زندگی عادی و در فضاهای عمومی مثل صف نانوایی، پمپ بنزین یا جلوی تعمیرگاه باشد. دلم میخواهد ارتباطم با مردم در دل زندگی باشد، دلم میخواهد این تلقی برای مردم شکل بگیرد که ببین شهاب حسینی هم ماشینش خراب شده و دارد تا تعمیرگاه هلش میدهد...
خیریه، فضای فردی خودم و بدون شوآف
خیریه اسمش روی خودش است. آنجا هم یکسری مسائل جانبی وجود دارد که گاهی من را از رفتن به آن مراسم دلسرد میکند. دلم میخواهد اگر کاری هم انجام میدهم در آن فضای فردی خودم و بدون شوآف باشد.
در "شوق پرواز" زمین زیر پای ما زمین سفتی نبود
به خاطر حساسیت نقش که بازی میکردم نتوانستم کنار بایستم. خوبی ماجرا هم این بود که از ابتدا به تهیهکننده گفتم که من با آچار و پیچ گوشتی میآیم سرکار. یک سازه وجود دارد که من میآیم قطعات را کنار هم قرار میدهم. اون عباس بابایی شخصیتی معاصر است و هچ چیز مهمتر از نشان دادن زوایای شخصیتیاش نیست. ما تمام تلاش خودمان را کردیم ولی متاسفانه زمین زیر پای ما زمین سفتی نبود، سستی آن دلایل متعددی داشت، همین الان که سریال در حال پخش است تازه عدهای بیدار شدند و میخواهند هر دقیقه مراسم تقدیر و تشکر از عوامل به جا بیاورند. ما الان دیگر به تقدیر و تشکر نیازی نداریم. ما وظیفهمان را انجام دادیم. آن زمانی که به حمایتهای ساختاری نیاز داشتیم کجا بودید؟ من واقعا یک روزی آنقدر از این کم توجهیها عصبانی شدم که گفتم ای کاش ما این بودجه را بر میداشتیم و دو تا مدرسه یا بیمارستان مجهز به نام شهید بابایی میساختیم و این طوری مطمئن میشدیم که حق مطلب را ادا کردیم، اما ناامید نشدیم و سعی خودمان را در حد بضاعتهای موجود انجام دادیم. باید زمان داد تا قضاوت کنند.
شکیبایی خودش را آخر همه میدید
مرحوم شکیبایی متفاوت با زمان معاصر خودش بود. آن زمانی که همه دنبال این بودند که برای خودشان کسی شوند، شکیبایی خودش را آخر همه میدید و قبول داشت و بدبختی ما همین است. الان جامعه بنده شهاب حسینی را هنوز قبول نکرده من خودم را قبول دارم. در حالی که آخرین نفری که باید باورش شود کی هستی خودت باید باشی. قبل از آن مردم باید بدانند تو کی هستی و کی نیستی.
عضو فیس بوک نیستم
شنیدهام در فیس بوک صفحات زیادی به نام شهاب حسینی باز شده. بهتر است اینجا اعلام کنم من عضو فیس بوک نیستم و رابطه چندانی با دنیای اینترنت و دیجیتال ندارم. ضمن احترام به تمام دوستانی که به من لطف دارند خواهشمندم صفحههای فیس بوک تقلبی را پاک کرده و ریپورت نمایند.
اول از همه متعلق به خانوادهام بعد به جامعه
من همیشه از مردم خواستم شرایط من را درک کنند، به شرایط احترام بگذارند که مجبور نشوم مرتبا شماره تلفنم را عوض کنم. چه کسی میگوید هنرمند متعلق به مردم است؟ این چه اصطلاح غلطی است؟ چه کسی میگوید به خاطر این اصطلاح هر جور که با تو برخورد شود را باید تحمل کنی؟ من روی این حس مالکیت یک خط بطلان میکشم و معتقدم اول از همه متعلق به زندگی خودم و خانوادهام هستم بعد به جامعه. همین طور به خانوادهام هم میگویم من یکسری مسئولیتهای اجتماعی بر عهده دارم که چه دلتان بخواهد و چه نخواهد باید انجام شود.
عاشق مرام و شخصیتهای همین دو بزرگوار هستم که اسمهایشان را روی بچههایم گذاشتم
پسر دوم من 40 روز است متولد شده، اسم پسر بزرگم محمد امین است و 7 سال و نیمش است و پسر دومم امیرعلی است. من عاشق مرام و شخصیتهای همین دو بزرگوار هستم که اسمهایشان را روی بچههایم گذاشتم. پیامبر(ص) را دوست دارم نه این دلیل که پیامبر بوده، به این دلیل که 40 سال قبل از اینکه خودش هم بداند پیامبر است فردی امین و دوست داشتنی بوده، وگرنه اسم پسرم را میگذاشتم رسول. علی(ع) را هم چه کسی هست که دوست نداشته باشد. ای کاش مرجع همه تصمیمگیریهای عالم، مرجع همه بینشها و نگرشها میشد نهجالبلاغه، از بابت ارادتهای مذهبی آن نمیگویم، این کتاب واقعا یک شاهکار ادبی محسوب میشود. یک راهگشاست. جالب اینجاست که تولد پسر اولم روز تولد خودم است و تولد پسر دومم هم در سالگرد ازدواج ما.
تعجب میکنم از کسانی که سگشان را با عشق بغل میکنند
من تعجب میکنم چطور یک عده سگ و گربه نگهداری میکنند که به مراتب نگهداریاش سختتر از نگهداری یک بچه است و در نهایت فقط آنها سگ و گربهاند و قرار نیست یک روزی به ثمر برسند. من تعجب میکنم از کسانی که سگشان را با عشق بغل میکنند. بعید میدانم لذت آغوشی آرامبخشتر از لذت آغوش گرفتن بچه خودم باشد. آنقدر این ارتباط که اتفاق میافتد پاک و معصوم است احساس میکنم این بچهدار شدن برای نیاز خودم بوده، چون حضور یک بچه معصوم در خانه شاید باعث شود خیلی از اتمسفرهای بد دفع شود.
آرزویم ایجاد مرکز آموزش و آفرینشهای هنری است
قلبم به درد آمد وقتی در روزنامهها دیدم جسد یک نوزاد در یک سطل زباله مکانیزه پیدا شده، چطور میشود یک شخص فرزندی را به دنیا بیاورد و ببرد بیندازدش داخل جوی آب؟ یا تعجب میکنم از کودک آزاریهایی که به گوشم میرسد. چطور میشود روی تن بچهات سیگار خاموش کنی؟ بچهدار شدن یک مسئله شخصی نیست، به نظر من بچهدار شدن یک نگاه به آدم میدهد. من از وقتی پدر شدهام حس دلسوزی به بچههای دیگر پیدا کردهام یا قلبم با آنها میتپد. در حال حاضر حمایت از بچههای بیسرپرست برایم معنا پیدا کرده، تا وقتی بچه نداشتم نمیفهمیدم پدر بودن یعنی چه. به همین خاطر یکی از آرزوهایم که در همین روزها به انجام میرسانمش ایجاد یک مرکز آموزش و آفرینشهای هنری است که حداقل 2 الی 3 روز در هفته کار آن، تحت پوشش قرار دادن آموزشهای هنری برای بچههای بیسرپرست و کم بضاعت است. اگر پدر نبودم شاید هیچوقت به چنین مسئلهای فکر نمیکردم.